شب است و در شبِ من خوش نشینی ات زیباست شب ڪہ میشود زنگ احساسم را بہ رویاهایت ڪوڪ میڪنم تا دلتنگے شبانہ ام را با گرماے خیال آغوشت مرهم بخشم اے مسافر بے نشانم خیالت همیشه همراه من است و اسمت ورد زبانم راستی نقشه ی شهر را هم تا زده ام گذاشته ام در جیب کت ام خیالم راحت تر است راه فراری نداری از هر طرف که بروی در آغوشمنی شب ڪہ میشود زنگ احساسم را بہ رویاهایت ڪوڪ میڪنم عشق شاید همین باشد که هر شب روی تخت تنهاییت بالشت را به هر طرف چرخاندی خیالش را عاشقانه در آغوش بگیری و در لحظه لحظه ی دلواپسی های دلت طرح لبخندش را دلبرانه تصور کنی و برایش بی انتها بمیری مُدام پرتِ تو بود حواسم بعد ها فهمیدم میانِ اینهمه آدم حواسِ جمع میخواهد دوست داشتنت در عینِ نداشتنت بیا لوس شو تو بغلم تا بپیچم به تنِ ات و برات تا صبح حرف بزنم بهت بگم نفهمیدم کی و چجوری عاشقت شدم کی شدی همه زندگیم کی دلمو باختم به چشمات از قشنگیا و خوبیات بگم و ببینم وسط حرفام نفسات منظم شده خوابیدی بازم همونجا دورت بگردم و ببوسم از سرخی خیال لبانت
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|